آدرس وبلاگ جدید
iran-noor.blogfa.com
خواهش می کنم به این وبلاگ سر بزنید مطالب این وبلاگ همیشه جدید و وبلاگ آنلاین است
به وبلاگ ((shervin.y.d.r)) خوش آمدید.
امیدوارم که از وبلاگ من نهایت لذت را برده باشید.
لحظاتی خوش را برای شما آرزومندیم.
نظر فراموش نشه.
تنهایی یعنی یکی رو از ته دل دوست داشته باشی
اما مطمئن با شی که اون دوستت نداره
تنهای یعنی همه عشقتو،... زندگیتو پای یه نفر بذاری
اما اون به یه بهونه کوچیک..تنهات بذاره و بره...
تنهایی یعنی وقتی بوی خیانت میشنوی
...فقط ازت عذر خواهی کنه و
دیگه هیچ تلاشی برای موندنت نکنه...
ببینمت . . .
گونه هایت خیس اســـت . . .
باز با این رفیق نابابت . . .
نامش چی بود؟
هان!
باران . . .
باز با “باران” قدم زدی ؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . .
همدم خوبی نیست برای درد ها . . .
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکنــــــد . . .
كتابخانه ضرب المثل |
||
علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد اگر پيش همه شرمنده ام ، پيش دزده ... ما پوستين را ول كرديم ، پوستين ... از اين ستون به اون ستون فرج است بين همه پيغمبرها جرجيس را پيدا كرده
|
|
|
|
سال ها پیش وقتی كه تازه آغاز به بیابان گردی كرده بودم در مسیر یك روستایی، در كوه پایه ی كوهی با
جمعیت زیادی رو به رو شدم كه در جلوی خانه ای صف كشیده بودند.
كنجكاو به طرف آنجا رفتم و از چند نفری كه در انتهای صف ایستاده بودند جریان را جویا شدم
آنها در حالی كه غرق در صحبت و دود سیگارهایشان بودند رو به من كردند و یكی از آنها گفت: برای
ملاقــــــــات با " منجی " منتظر ایستاده ایم، به تازگی عده ای به روستای ما آمده اند و در این خانه ساكن
هســـــــتند كــــه مــیگویند " منجی " دنیا نیز با آنهاست. ما منتظریم تا فرصتی پیش بیاید و " او " را ببینیم.
نزدیك به یك ساعت گذشت و نوبت من شد تا به درون خانه بروم. وارد خانه شدم؛ خانه ی كوچكی بود و
پیرزنی تنها در اتاق نشسته بود!!! با كنجكاوی نگاهش میكردم كه با دستش به طرفی اشاره كرد كه پارچه ای
آویزان بود و گفــت: " منجی " پشت آن پارچه است.
با تعجب پیرزن را باری دیگر نگاه كردم و با تردید به طرف پارچه رفتم. پارچه را كنار زدم و به سمت دیگرش رفتم!!!
خیره به آنچه چشمانم میدیدند به فكر فرو رفتم
پشت پارچه یك آینه ی بزرگ بود كه تصویر خودم را میدیدم.
و در زیر آن نوشته شده بود :
میتوانی باور كنی، میتوانی باور نكنی.
اما یک فرد از خدا بیخبر آمد به بهانه اینکه تَرَکی در دیوار حرم اباالفضل پیدا شده گفت، میخواهم آزمایش کنم این آب از کجا میآید و بعد آن دو چشم را کور کرد و هر چه تلاش کردند، آن دو چشمه احیا نشد.
اما بعد از دو ماه آب دوباره بالا آمد و به سرداب رسید و آن آب چشمهای کور شده را شفا میداد .
از ۵۰ سال قبل تا کنون این آب در یک سطح ثابت مانده و نه کم و نه زیاد میشود.
وی ادامه داد: شما به خوبی میدانید اگر آب به مدت ۱۰ روز در یک جا بماند گندیده میشود، اما این آب با وجود اینکه در ورودی آن بسته شده مانند گلاب میماند و در اطراف قبر مطهر حضرت اباالفضل حلقه زده و همچنان بسیار تازه و معطر مانده است.
وی افزود: هم اکنون در بخش درب صاحبالزمان مرقد مطهر اباالفضل پنجره کوچکی قرار دارد که وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه کنید از آن مرتب بوی گلاب میاید و این همان آبی است که متأسفانه خادمان کنونی در ورودی آن را و راه رسیدگی به سرداب را به روی زوار بستهاند.(پایگاه اطلاع رسانی سازمان حج و زیارت)
این آب چند ویژگی دارد. اول اینکه اگرچه راکد است، هرگز رنگ و طعم آن از دست نرفته و گندیده نشده است.
ویژگی دوم آن که سطح آب بالاتر از قبر مطهر آقا ابوالفضل(ع) است آب از دیواره دور قبر به داخل نفوذ نمیکند.
ابرهاى سیاه
راوى: حسین بن موسى
از شما چه پنهان شک داشتم. نه به شخص امام رضا(ع) نه!… فقط باورم نمىشد که واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چیز اطلاع داشته باشند.
آن روز صبح به همراه امام رضا(ع) از مدینه خارج شدیم.
در راه فکر کردم که چقدر خوب مىشد اگر مىتوانستم امام را آزمایش کنم.
در همین فکرها بودم که امام پرسیدند:
«حسین!… چیزى همراه دارى که از باران در امان بمانى؟!»
فکر کردم که امام با من شوخى مىکند، اما به صورتش که نگاه کردم، اثرى از شوخى ندیدم . با تردید گفتم: «فرمودید باران؟! امروز که حتى یک لکه ابر هم در آسمان نیست…»
هنوز حرفم تمام نشده بود که با قطرهاى باران که روى صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم .
سرم را که بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهاى سیاه از گوشه و کنار آسمان به طرف ما مىآمدند و جایى درست بالاى سر ما، درهم مىپیچیدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شدید شد که مجبور شدیم به شهر برگردیم.
شربت گوارا
راوى: ابو هاشم جعفرى
به سخنان امام گوش مىدادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر مىکرد. تشنگى تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیاى حضور امام، مانع از آن شد که صحبتشان را قطع کنم و آب بخواهم. در هیمن موقع امام کلامش را قطع کرد و فرمودند: ـ «کمى آب بیاورید !»
خادم امام ظرفى آب آورد و به دست ایشان داد. امام، براى این که من، بدون خجالت،آب بخورم، اول خودشان مقدارى از آب را نوشیدند وبعد ظرف را به طرف من دراز کردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم.
نه! نمىشد. اصلا نمىتوانستم تحمل کنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابى تشنگىام را از بین ببرد. تازه، بعد از یک بار آب خوردن درست نبود که دوباره تقاضاى آب کنم. این بار هم امام نگاهى به چهرهام کردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: «کمى آرد و شکر و آب بیاورید.»
وقتى خادم براى امام رضا(ع) آرد و شکر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقدارى هم شکر روى آن پاشید. امام برایم شربت درست کرده بود. نمىدانم از شرم بود یا از خوشحالى که تشکر را فراموش کردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش کرده بودم. با کلام امام رضا(ع) ناخود آگاه دستم به طرف ظرف شربت دراز کردم.
ـشربت گوارایى است. بنوش ابوهاشم!… بنوش که تشنگىات را از بین مىبرد.
میهمان دوستى امام(ع)
راوى: یکى از نزدیکان امام رضا(ع)
مرد گفت: «سفر سختى بود. یک ماه طول کشید».
امام رضا(ع) فرمودند: «خوش آمدى!»
ـ « ببخشید که دیر وقت رسیدم. بىپناه بودن مرا مجبور کرد که در این وقت شب، مزاحم شما شوم».
امام لبخند زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانوادهاى میهمان دوست هسیتم».
در این هنگام روغن چراغ گرد سوز فرو نشست و شعلهاش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: «شرمندهام! کاش این قدر شما را به زحمت نمىانداختم».
امام در حالى که با تکه پارچهاى، روغن را از دستش پاک مىکرد، فرمودند: ما خانوادهاى نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم».
صحبت گنجشک با امام (ع)
راوى: سلیمان (یکى از اصحاب امام رضا(ع))
امام رضا(ع) در بیرون شهر، باغى داشتند. گاهگاهى براى استراحت به باغ مىرفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکى هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته مىشد و صداهایى گنگ و نا مفهوم از گنجشک به گوش مىرسید. انگار با جیک جیک خود، چیزى مىگفت.
امام علیه السلام حرکت کردند و رو به من فرمودند: «ـ سلیمان!… این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمى به جوجههایش حمله کرده است. زودباش به آنها کمک کن!. ..
با شنیدن حرف امام ـ در حالى که تعجب کرده بودم ـ بلند شدم و چوب بلندى را بر داشتم . آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پلههاى لب ایوان برخورد کرد و چیزى نمانده بود که پرت شوم…
با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه مىگوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم… آیا این کافى نیست؟!»
8. وارسته شدن وزیر بر کنار شده |
پادشاهى ، یکى از وزیران را از وزارت برکنار نمود. او از مقام و ریاست دور گردید و به مجلس ((پارسایان )) راه یافت و در کنار آنها به زندگى ادامه داد.برکت همنشینى با آنها به او روحیه عالى و آرامش خاطر بخشید. مدتى از این ماجرا گذشت ، راءى پادشاه درباره وزیر عوض شد و او را طلبید و به او احترام نمود. مقام دیوان عالى کشور را به او سپرد، ولى او آن مقام را نپذیرفت و گفت : ((گوشه گیرى در نزد خردمندان بهتر از نگرانى از سرانجام کار و مقام است .))
آنان که کنج عافیت بنشستند |
دندان سگ و دهان مردم بستند |
کاغذ بدریدند و قلم بشکستند |
وز دست و زبان حرف گیران (65) رستند |
وزیر بر کنارشده گفت : ((اى شاه ! نشانه خردمند کامل آن است که هرگز خود را به این کارها (ى آلوده به ظلم شاه ) نیالاید.))
هماى (66) بر همه مرغان از آن شرف دارد |
نشانه موى پیامبر(ص)
مردى از نوادگان انصار خدمت امام رضا(ع) رسید. جعبهاى نقرهاى رنگ به امام داد و گفت :
«آقا! هدیهاى برایتان آوردهام که مانند آن را هیچ کس نیاورده است». بعد در جعبه را باز کرد و چند رشته مو از آن بیرون آورد و گفت: «این هفت رشته مو از پیامبر اکرم(ص) است. که از اجدادم به من رسیده است». امام رضا(ع) دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا کردند و فرمود: «فقط این چهار رشته، از موهاى پیامبر است».
مرد با تعجب و کمى دلخورى به امام نگاه کرد و چیزى نگفت. امام که فهمید مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روى آتش گرفت. هر سه رشته سوخت، اما به محض این که چهار رشته موى پیامبر(ص) روى آتش قرار گرفت شروع به درخشیدن کرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن کرد.
6. نتیجه مهر و نامهرى رهبر به ملت |
درویش و غنى بنده این خاک و درند |
آنان که غنى ترن محتاجترند |
به بازوان توانا و فتوت سر دست |
خطا است پنجه مسکین ناتوان بشکست(57) |
نترسد آنکه (58) بر افتادگان نبخشاید؟ |
که گر ز پاى در آید، کسش نگیرد دست |
هر آنکه تخم بدى کشت و چشم نیکى داشت |
دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست (59) |
زگوش پنبه برون آر و داد و خلق بده |
و گر تو مى ندهى داد، روز دادى هست(60) |
بنى آدم اعضاى یکدیگرند |
که در آفرینش ز یک گوهرند |
چو عضوى به درد آورد روزگار |
دگر عضوها را نماند قرار |
تو کز محنت دیگران بى غمى |
نشاید که نامت نهند آدمى |
5. مراقبت از گزند آن کس که از انسان مى ترسد |
((هرمز)) فرزند انوشیروان (وقتى به سلطنت رسید) وزیران پدرش را دستگر و زندانى کرد. از او پرسیدند: ((تو از وزیران چه خطایى دیدى که آنها را دستگیر و زندانى نموده اى ؟))
هرمز در پاسخ گفت : خطایى ندیده ام ، ولى دیدم ترس از من ، قلب آنها را فرا گرفته و آنها بى اندازه از من مى ترسند و اعتماد کامل به عهد و پیمانم ندارند، از این رو ترسیدم که در مورد هلاکت من تصمیم بگیرند. به همین خاطر سخن حکیمان را به کار بستم که گفته اند:
از آن کز تو ترسد بترس اى حکیم |
وگر با چو صد بر آیى بجنگ (53) |
از آن مار بر پاى راعى زند |
که برسد سرش را بکوبد به سنگ (54) |
نبینى که چون گربه عاجز شود |
برآرد به چنگال چشم پلنگ |
3. رنج شدید بیمارى حسادت براى حسود |
سرهنگى پسرى داشت ، که در کاخ برادر سلطان ، مشغول خدمت بود. با او ملاقات کردم ، دیدن هوش و عقل نیرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى ، آثار بزرگى در چهره اش دیده مى شود:
بالاى سرش ز هوشمندى |
مى تافت ستاره بلندى |
این پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرفت ، زیرا داراى جمال و کمال بود که خردمندان گفته اند: ((توانگرى به هنر است نه به مال ، بزرگى به عقل است نه به سال .))
مقام او در نزد شاه ، موجب شد، آشنایان و اطرافیان ، نسبت به او حسادت ورزیدند، و او را به خیانتکارى تهمت زدند، و در کشتن او تلاش بى فایده نمودند، ولى آنجا که یار، مهربان است ، سخن چینى دشمن چه اثرى دارد؟
شاه از آن سرهنگ زاده پرسید: ((چرا با تو آن همه دشمنى مى کنند؟))
سرهنگ زاده گفت : زیرا من در سایه دولت تو همه را خشنود کردن مگر حسودان را که راضى نمى شوند مگر اینکه نعمتى که در من است نابود گردد:
توانم آن که نیازارم اندرون کسى |
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است (47) |
بمیر تا برهى اى حسود کین رنجى است |
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست |
شوربختان به آرزو خواهند |
مقبلان را زوال نعمت و جاه (48) |
گر نبیند به روز شب پره چشم |
چشمه آفتاب را چه گناه ؟ |
راست خواهى هزار چشم چنان |
کور، بهتر که آفتاب سیاه (49) |
(بنابراین نباید از گزند حسودان هراس داشت ، زیرا اگر شب پره لیاقت دیدار خورشید ندارد، از رونق بازار خورشید کاسته نخواهد شد.)
4. آنکس که مصیبت دید، قدر عافیت را مى داند
پادشاهى با نوکرش در کشتى نشست تا سفر کند، از آنجا که آن نوکر نخستین بار بود که دریا را مى دید و تا آن وقت رنجهاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى کرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد که آسایش شاه را بر هم زد، اطرافیان شاه در فکر چاره جویى بودند، تا اینکه حکیمى به شاه گفت :((اگر فرمان دهى من او را به طریقى آرام و خاموش مى کنم .))
شاه گفت : اگر چنین کنى نهایت لطف را به من نموده اى . حکیم گفت : فرمان بده نوکر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانى را صادر کرد. او را به دریا افکندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا فریاد مى زد مرا کمک کنید! مرا نجات دهید! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل کشتى کشیدند. او در گوشه اى از کشتى خاموش نشست و دیگر چیزى نگفت .
شاه از این دستور حکیم تعجب کرد و از او پرسید: ((حکمت این کار چه بود که موجب آرامش غلام گردید؟ ))
حکیم جواب داد: ((او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت کشتى را نمى دانست ، همچنین قدر عافیت را آن کس داند که قبلا گرفتار مصیبت گردد.))
اى پسر سیر ترا نان جوین خوش ننماند |
معشوق منست آنکه به نزدیک تو زشت است |
حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف |
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است (52) |
فرق است میان آنکه یارش در بر |
با آنکه دو چشم انتظارش بر در |
2. اسب لاغر میان به کار آید |
پادشاهى چند پسر داشت ، ولى یکى از آنها کوتاه قد و لاغر اندام و بدقیافه بود، و دیگران همه قدبلند و زیبا روى بودند. شاه به او با نظر نفرت و خوارکننده مى نگریست ، و با چنان نگاهش ، او را تحقیر مى کرد.
آن پسر از روى هوش و بصیرت فهمید که چرا پدرش با نظر تحقیرآمیز به او مى نگرد، به پدر رو کرد و گفت :
اى پدر! کوتاه خردمند بهتر از نادان قد بلند است ، چنان نیست که هرکس قامت بلندتر داشته باشد، ارزش او بیشتر است ، چنانکه گوسفند پاکیزه است ، ولى فیل مردار بو گرفته مى باشد:
آن شنیدى که لاغرى دانا |
گفت بار به ابلهى فربه |
اسب تازى وگر ضعیف بود |
همچنان از طویله خر به |
شاه از سخن پسرش خندید و بزرگان دولت ، سخن او را پسندیدند، ولى برادران او، رنجیده خاطر شدند.
تا مرد سخن نگفته باشد |
عیب و هنرش نهفته باشد |
هر پیسه (35) گمان مبر نهالى (36) |
شاید که پلنگ خفته باشد |
اتفاقا در آن ایام سپاهى از دشمن براى جنگ با سپاه شاه فرا رسید. نخستین کسى که از سپاه شاه ، قهرمانانه به قلب لشگر دشمن زد، همین پسر کوتاه قد و بدقیافه بود، که با شجاعتى عالى ، چند نفر از سران دشمن را بر خاک هلاکت افکند، و سپس نزد پدر آمد و پس از احترام نزد پدر ایستاد و گفت :
اى که شخص منت حقیر نمود |
تا درشتى هنر نپندارى |
اسب لاغر میان ، به کار آید |
روز میدان نه گاو پروارى |
افراد سپاه دشمن بسیار، ول افراد سپاه پادشاه ، اندک بودند. هنگام شدت درگیرى ، گروهى از سپاه پادشاه پا به فرار گذاشتند، همان پسر قد کوتاه خطاب ته آنان نعره زد که : ((آهاى مردان ! بکوشید و یا جامه زنان بپوشید.))
همین نعره از دل برخاسته او، سواران را قوت بخشید، دل به دریا زدند و همه با هم بر دشمن حمله کردند و دشمن بر اثر حمله قهرمانانه آنها شکست خورد.
شاه سر و چشمان همان پسر زا بوسید و او را از نزدیکان خود نمود و هر روز با نظر بلند و با احترام خاص به او مى نگریست و سرانجام او را ولیعهد خود نمود.
برادران نسبت به او حسد ورزیدند، و زهر در غذایش ریختند تا به بخورانند و او را بکشند. خواهر آنها از پشت دریچه ، زهر ریختن آنها را دید، دریچه را محکم بر هم زد، پسر قد کوتاه با هوشیارى مخصوصى که داشت جریان را فهمید و بى درنگ دست از غذا کشید و گفت : ((محال است که هنرمندان بمیرند و بى هنران زنده بمانند و جاى آنها را بگیرند.))
کس نیابد به زیر سایه بوم (37) |
ور هماى (38) از جهان شود معدوم |
پدر از ماجرا باخبر شد، پسرانش را تنبیه کرد و هر کدام از آنها را به یکى از گوشه هاى کشورش فرستاد، و بخشى از اموالش را به آنها داد و آنها را از مرکز دور نمود تا آتش فتنه خاموش گردید و نزاع و دشمنى از میان رفت . چنانچه گفته اند:((ده درویش در گلیمى بخسبند و دو پادشاه در اقلیمى (39) نگنجند.))
نیم نانى گر خورد مرد خدا |
بذل درویشان کند نیمى دگر |
ملک اقلمى بگیرد پادشاه |
همچنان در بند اقلیمى دگر |
1. دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه برانگیز
در یکى از جنگها، عده اى را اسیر کردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا یکى از اسیران را اعدام کنند. اسیر که از زندگى ناامید شده بود، خشمگین شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد که گفته اند: ((هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.))
وقت ضرورت چو نماند گریز |
دست بگیرد سر شمشیر تیز |
شاه از وزیران حاضر پرسید: ((این اسیر چه مى گوید؟))
یکى از وزیران پاکنهاد گفت : اى آیه را مى خواند:((والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس ))
((پرهیزکاران آنان هستند که هنگام خشم ، خشم هود را فرو برند و لغزش مردم را عفو کنند و آنها را ببخشند.))
(آل عمران / 134)
شاه با شنیدن این آیه ، به آن اسیر رحم کرد و او را بخشید، ولى یکى از وزیرانى که مخالف او بود (و سرشتى ناپاک داشت ) نزد شاه گفت : ((نباید دولتمردانى چون ما نزد سخن دروغ بگویند. آن اسیر به شاه دشنام داد و او را به باد سرزنش و بدگویى گرفت .
شاه از سخن آن وزیر زشتخوى خشمگین شد و گفت : دروغ آن وزیر براى من پسندیده تر از راستگویى تو بود، زیرا دروغ او از روى مصلحت بود، و تو از باطن پلیدت برخاست . چنانکه خردمندان گفته اند: ((دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز))
هر که شاه آن کند که او گوید |
حیف باشد که جز نکو گوید |
و بر پیشانى ایوان کاخ فریدون شاه ، نوشته شده بود:
جهان اى برادر نماند به کس |
دل اندر جهان آفرین بند و بس |
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت |
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت |
چو آهنگ رفتن کند جان پاک |
چه بر تخت مردن چه بر روى خاک |
(به این ترتیب با یادآورى این اشعار غرورشکن و توجه به خدا و عظمت خدا، باید از خواسته هاى غرورزاى باطن پلید چشم پوشید و به ارزشهاى معنوى روى آورد و با سر پنجه گذشت و بخشش ، از فتنه و بروز حوادث تلخ ، جلوگیرى کرد، تا خداوند خشنود گردد.)
((درخت جاودانگی))
وقتی، دانایی به طریق داستان گفته بود که درختی در هندوستان است که هر که میوه ی آن را بخورد عمر جاودان می یابد. پادشاهی این سخن شنید، او از فرط راستی (سادگی - شاید هم طمع به عمر زیاد) کسی را به هند فرستاد تا میوه ی آن درخت را بیاورد.
آن مرد سال ها در هند به جستجو پرداخت. از هر که می پرسید مسخره اش می کردند که این مرد دیوانه است. بعضی ها هم به زبان تعریف و حمد ریشخندش می نمودند و او را به این سو آن سو می فرستادند و درخت هایی را نشانش می دادند. سرانجام وقتی آن پیک خسته، درمانده و نومید و اشک بار آهنگ بازگشت کرد، شنید که در همان مکان شیخی عالِم که قطبی بزرگوار است سکنی دارد با خود گفت : «من که کار دارم توفیق نیافتم، اکنون به نزد او بروم باشد که دعای خیری نماید.» با چشمی اشکبار نزد شیخ رفت.
شیخ پرسید : «از چه چیز نا امید هستی، موضوع چیست ؟»
مرد گفت : «شاه مرا بدین فرستاده تا درختی را که می گویند هر که میوه ی آن را خورد حیات جاودانه می یابد، پیدا کنم ولی سال ها گشته ام و نیافتم.»
شیخ خندید و بگفتا ای سلیم
این درخت علم باشد در علیم
بس بلند و بس شگرف و بس بسیط
آب حیوانی و دریای محیط
تو به صورت رفته ای گم گشته ای
زان نمی یابی که معنی هشته ای
آن یکی کش صد هزار آثار خاست
کمترین آثار او عمر بقاست
((سجده ی جنین بر جنین، یحیی به عیسی))
در بین بنی اسراییل دو خواهر بودند؛ یکی همسر زکریا شده بود و دیگری همسر عمران بود، این خواهر نذر کرده بود که اگر فرزند آرد او را جهت خدمت در بیت المقدس گذارند.
مریم به دنیا آمد و او را در آن جا نهادند و زکریا که شوهر خاله ی مریم بود سرپرستی او را عهده دار شد. زکریا و همسرش با وجود سالخوردگی از داشتن فرند محروم بودند و از خدا تقاضای فرزند کردند. خداوند در خواستشان را اجابت کرد و الیصابات همسر زکریا به یحیی حامله شد. در همان زمان مریم هم از روح القدس به عیسی حامله شد.
روزی مریم به دیدن خاله اش الیصابات رسید سلام کرد جنینی که در رحم داشت که یحیی باشد به حرکت درآمد و به صدای بلند به جنینی که در رحم مریم بود یعنی عیسی سلام کرد و به مریم گفت : «تو میان زنان مبارک هستی و مبارک است ثمره ی رحم تو و او پیامبر خدا و مسیح است.» مریم هم همین احساس را کرد که جنین او نیز پاسخ سجده ی یحیی را داد و سجده کرد این داستان در انجیل لوقا آمده و مولانا تنها سجده ی یحیی را ذکر کرد و شرح آن می گوید :
ابلهان گویند کین افسانه را
خط بکش زیرا دروغ است و خطا
می گویند اصلا مریم در موقع بارداری با کسی همنشینی نداشت و تنها وقتی که عیسی زاده شد او را در آغوش گرفت و آورد، مادر یحیی کجا او را دید ؟!
پاسخ با اشکال : هر چند مادر حضرت یحیی جلوی چشم حضرت مریم نبود. ولی او را به چشم دل می دید. زیرا اهل دل نمی توانند دوست را مشاهده کنند چون دیدگان باطن را حجاب نیست. از این گذشته این ها رموز است. مانند رموز کلیله و دمنه که اگر کسی بگوید این قصه ها دروغ است او به مفهوم باطنی و راز و رمز گونه ی آن ها نادان است. پس :
ای برادر قصه چون پیمانه ایست
معنی اندر وی مثال دانه است
دانه ی معنی بگیرد مرد عقل
(( شهادت آب))
يك محقق ژاپني با انتشار يافتههاي تحقيقات خود مدعي شد كه مولكولهاي آب نسبت به مفاهيم انساني تأثيرپذيرند.نظريه اين محقق ژاپني كه تاكنون از سوي مؤسسات علمي فيزيكي و زيستشناسي مورد تأييد قرار گرفته است، مبتني بر بررسي نمونههاي فراواني از كريستالهاي منجمدشده آب و مقايسه آن با يكديگر است.پروفسور «ايموتو»كه يافتههاي خود را در سه جلد كتاب ارائه كرده است، معتقد است كه مفاهيم متافيزيكي محيط بر روي تركيب مولكولي آب تأثير ميگذارد. اين دانشمند ژاپني كه فارغالتحصيل دانشگاه يوكوهاماست، داراي يك مؤسسه تحقيقاتي به نام SHM در ژاپن است كه امور تحقيقاتي مربوط به كريستاليزه شدن آب را در آنجا انجام ميدهد. آب، پيام مهمي براي ما دارد. آب به ما ميگويد كه نگاه عميقتري به خودمان بيندازيم. زماني كه با آيينه آب به تماشاي خود مينشينيم، اين پيام به طور شگفتآوري خود را شفاف و درخشان ميكند. ميدانيم كه زندگي بشر مستقيما به كيفيت آبي كه در اطراف ما يا درون بدن ماست، روي آورده است. تصاوير و اطلاعات ارائهشده در اين مقاله، بازتابي از فعاليت «ماسارو ايموتو»، محقق خلاق و روياپرداز ژاپني است. «ايموتو» كتابي با نام «پيغام آب» منتشر كرده كه برگرفته از يافتههاي تحقيقات جهاني وي است. اگر شما نسبت به تأثيرپذيري افكارتان از وقايع درون يا پيرامونتان شك و ترديد داريد، اطلاعات و عكسهايي كه در اينجا آورده شده را ببيند. اين تصاوير مستقيما بر اساس نتايج به دست آمده در كتاب انتشاريافته «ايموتو» است، مطمئنا در فكر و ذهن شما دگرگوني پديد ميآورد و عقايد شما را عميقا تغيير خواهد داد. بنا بر آنچه در كتاب «ايموتو» آمده است، ما به مدارك حقيقي دست يافتهايم كه نشان ميدهد، انرژي ارتعاشي بشر، افكار، نظرات و موسيقي بر ساختار مولكولي آب اثر ميگذارد. آب، مادهاي بسيار سازگار است، به گونهاي شكل فيزيكي آب به آساني با محيطي كه در آن هست، انطباق پيدا ميكند و نه تنها از نظر فيزيكي تغيير ميكند، بلكه شكل مولكولي آن نيز تغيير مييابد. انرژي يا ارتعاشات محيط، شكل مولكولي آب را تغيير ميدهد. از اين جنبه، نه تنها آب توانايي آن را دارد كه از حيث ديداري، محيط خود را منعكس كند، بلكه از حيث مولكولي هم در انعكاس محيط اطراف خود عمل ميكند. «ايموتو»، تغييرات مولكولي آب را به وسيله تكنيكهاي عكسبرداري و مشاهده ميكروسكوپي به صورت سند و مدرك درآورده است. به اين صورت كه وي قطراتي از آب را به صورت يخ درآورده و سپس آنها را در يك فضاي تاريك ميكروسكوپي مورد آزمايش كه از قابليتهاي عكاسي برخوردار بوده، قرار داده است. تحقيقات وي، آشكارا تغيير شكل ساختار مولكول آب را به نمايش گذاشته است و اثر محيط بر ساختار آب را نشان ميدهد. برف، بيش از چندين ميليون سال است كه بر زمين فرود ميآيد و همانگونه كه ميدانيم، هر دانه برف، داراي شكل و ساختار خاص و منحصر به فرد است. با تبديل يخ به آب و عكسبرداري از ساختار آن، شما به اطلاعات باورنكردنياي آب دست پيدا ميكنيد.
«ايموتو» به تفاوتهاي جالبتوجهي در ساختار كريستالي آب دست يافته است كه از منابع گوناگون و شرايط مختلف در روي كره زمين تهيه شدهاند. آبي كه از نخستين محل خود از كوه جاري ميشود و چشمههايي كه جاري هستند، طرحهاي هندسي بسيار زيبايي از الگوهاي كريستاليشده خود ارائه ميدهند. آب آلوده و سمي كه از نواحي پرجمعيت و صنعتي به دست آمده است و آب راكد كولههاي آب و سدهاي ذخيره، به صراحت ساختارهاي كريستالي تغييريافته و برحسب اتفاق شكلگرفته آب را نشان ميدهد.
صفحه قبل 1 صفحه بعد